مشتریان این بانک، عشق پس انداز می نمایند - فروشگاه طفره

به گزارش فروشگاه طفره، امروز روایتگر دو روایت متفاوت از بخشش ثروت درونی هستیم که یکی به انتها نرسید و حسرتی را به داغ تبدیل کرد ولی دیگری پنجره های امید را روی مبارز میدان مرگ و زندگی گشود.

به گزارش گروه رسانه های فروشگاه طفره، نیمه نانی را با هم دو نیمه کردیم بی آنکه سخن از برادری گفته باشیم؛ می دانست خوراکی هایش را من پنهانی برمی دارم ولی باز هم کمدش را پُر از خوراکی های خوشمزه می کرد، آخر ما دوقلو بودیم و به قول قدیمی ها اگر یکی از ما دردی داشت، دیگر قُل هم، آن درد را حس می کرد .

دو روایت متفاوت از بخشش ثروت درونی

نسیم دختری از میان میلیون ها زن ایرانی است که کودکی اش را با شادی و نشاطی همراه با برادر دوقلویش گذرانده است، خودش که می گوید وقتی نوید راهی سربازی شده بود، نمی توانست دوری برادرش را تحمل کند .

روزها می گذرد و هر دو مدرک دانشگاهی خود را می گیرند تا اینکه یکی از قُل ها عاشق می شود؛ عاشق یکی از همکارانش. شب عروسی، نسیم لباس عروس بر تن نموده و برادر دوقلوی خود را در آغوش می کشد و قول می دهد که حتی ازدواج نیز آنها را از هم دور نخواهد ساخت .

دو سالی از عروسی خواهر می گذرد که تورم لنفاوی در بدن برادر حس می شود؛ درد شدید، بی حالی و بی اشتهایی میهمان ناخوانده وجود نوید می شود. نوید دَم نمی زد ولی رنگ رُخسار خبر از سرّ درونش را می دهد، از هر کسی هم که پنهان می نماید از دیگر قُل خود نمی تواند چیزی را مخفی کند، جواب آزمایش سرطان بدخیم خونی را نشان می دهد .

اشک های نسیم بر گونه هایش سرازیر می شود و سرش را مابین دستان لرزان خود قرار می دهد؛ چند دقیقه ای سکوت می نماید و سپس عکس خود و برادرش را نشانم می دهد و دوباره گریه اش شدت می گیرد. می دانم یادآور آن روزها نمک پاشیدن روی زخمش است .

هِق هِق گریه هایش را می خورد، امروز قرار است تا خود را خالی کند و حرف های ناگفته دلش را بر زبان بیاورد تا دیگر خواهری در غم برادرش ننشیند .

وقتی نوید از مریضی اش برایم گفت، تنها حرفی که زدم این بود که ما با هم به جنگ با سرطان خواهیم رفت و اینگونه هم شد؛ ماه ها با شیمی درمانی سپری کردیم و من هر روز شاهد ضعیف شدن برادرم بودم. نسیم اینها را گفته و به عکس برادرش خیره می شود و زیر لب زمزمه می نماید .

او می گوید: همسرم از علاقه من به برادرم باخبر بود و کاری به کار من نداشت تا بتوانم در کنار او باشم و من نیز برادری نهیف و ضعیف تر از گذشته را می دیدم که جلوی چشمانم آب می شود .

نسیم به حال و روز پدرش و مادرش نیز اشاره نموده و می گوید: همواره سجاده آنها خیس و اشک آلود بود و به چه جاهایی که دخیل نبستند؛ من هم با خدا عهد بسته بودم که با بهبودی نوید با هم به پیاده روی اربعین خواهیم رفت و حتی اجازه اش را از همسرم هم گرفته بودم .

بغض چندین ماهه در گلویش را فرو خورده و به حرف هایش ادامه می دهد: دیگر شیمی درمانی نوید جواب نداد و طبق نظریه پزشکان باید پیوند مغز و استخوان می شد و این یک امید بزرگی برایمان بود .

از سلول بنیادی تا سلول انفرادی حسرت!، بخششی که انجام نشد

ناخن های خود را جویده و دندان هایش را روی هم می فشارد و با صدای آرامی و پر از رنج و کینه می افزاید: برای پیوند مغز و استخوان ابتدا سراغ اقوام درجه یک مخصوصاً خواهر و برادر می روند و با توجه به اینکه من دوقلوی نوید بودم از این رو احتمال پیوند بسیار زیاد بود ولی تا به آن روز اطلاعی از پیوند مغز و استخوان نداشتم ولی حاضر بودم تا قلب و خون و رَگ و هر چیزی که دارم را بردارند تا نوید به سلامتی خود دست یابد .

صحبت هایمان که به اینجا می رسد، نسیم قرصی را از داخل کیف بیرون آورده و با آب معدنی که در دست دارد، سر می کشد. به قرص ها که خوب نگاه می کنم، قرص های اعصاب است .

نسیم می گوید: مدت هاست که این قرص ها، مُسکن لحظه ای برایم شده است تا بتوانم خود را لحظه ای هم که شده از این مصیبت ها و فشارهای عصبی خارج کنم ولی مگر می شود؟ .

او ادامه می دهد: برای انجام آزمایش HLA به بیمارستان رفتم و بلافاصله اعلام کردند که آزمایشم با نوید هم خوانی دارد و می توانم برای سازگاری بیشتر، آزمایش و مراحل دیگر را بگذرانم و من نیز چند آزمایش را انجام دادم و بالاخره نتیجه مثبت گرفتیم و من آماده اهدای مغز و استخوان به برادرم بودم .

گوشه لب خود را می خورد و مدام دست های لرزانش را به سر و صورتش می کشد؛ گویی یادآوری این لحظات همانند نوشیدن جام زهری است که به یکباره نمی کُشد بلکه ثانیه به ثانیه و با زجر همه وجودت را فلج می نماید. دیدن این صحنه ها برایم عذاب آور است ولی خودش تصمیم گرفته امروز دلش را خالی کند .

بغض چنان به گلویش چنگ زده که صدایش را به آرامی می شنوم، کمی آرامش می کنم و از بطری آبی که در دست دارد به او تعارف می کنم .

جدال مرگ و زندگی، این ها سلول های من است

نسیم می گوید: روز سه شنبه ساعت 7 صبح باید در بیمارستان بودم تا مراحل پیوند انجام گیرد و قبل از آن نیز پزشک مربوطه چگونگی پیوند از من به برادرم را شرح داده بود و می دانستم هیچ خطری من را تهدید نمی نماید و یک پروسه سرپایی است و شاید چند روزی را در بی حالی سپری کنم ولی فکر اینکه نوید حالش خوب خواهد شد، همه چیز را برایم شیرین می کرد .

از او می پرسم که تا اینجا که مسئله ای نبود و همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت پس چه شد؟ اندکی مکث نموده و ادامه می دهد: فقط در حال گذشتن بود ولی نگذشت و همه برنامه ها، آن طور که باید پیش می رفت، نرفت و روزی که من باید برای پیوند به بیمارستان می رفتم با مخالفت همسرم روبرو شدم و همه درها را قفل کرد و تلفنم را گرفته و اجازه نداد تا نه در را باز کنم و نه با کسی تماس بگیرم .

او اضافه می نماید: با توجه به اینکه نوید آماده دریافت پیوند بوده و همه چیز طبق برنامه پیش می رفت از این رو یک شب قبل از پیوند تحت شدیدترین شیمی درمانی نهاده شد که همه سلول های ایمنی بدنش به صفر رسید تا با پیوند جدید این سلول ها جایگزین شده و از نو رشد نمایند ولی در صورت نرسیدن سلول های جایگزین مرگ حتمی در انتظار نوید بود .

آه بلندی از ته دل کشیده و می گوید: همه با من تماس دریافتد ولی همسرم اجازه ارتباط نمی داد و از هیچ چیزی خبر نداشتم تا اینکه دو هفته از این ماجرا گذشت و همسرم اجازه داد تا با خانواده ام تماس بگیرم ولی دیگر نویدی وجود نداشت و من رویی برای نگاه کردن در چشم پدر و مادرم نداشتم. نوید فقط چند روز بعد از شیمی درمانی توانسته بود، دوام بیاورد و بعد از چند روز فوت نموده بود .

حسرتی که داغی بر دل شد

آن گونه که تعریف می نماید، مدت هاست که روحش را در کنار جسم نوید دفن نموده و اکنون نیز دو ماهی می شود که از همسرش جدا شده است و هر جا که می رود به اهمیت موضوع پیوند در مجامع خصوصی و عمومی اشاره می نماید .

او اکنون با کوله باری از غم و اندوه و پشیمانی با خاطرات برادر دوقلویش زندگی می نماید، خاطراتی که به گفته خودش همچون کوهی بر دلش سنگینی می نماید .

اما همواره انتها همه قصه ها تلخ نیست، حال راوی قصه دیگری از این موضوع می شویم، قصه ای با جنس شبیه به هم ولی با انتهای متفاوت. قصه یک پسر از تبریز و یک دختر ساکن آلمان.

پنجره های امید، سلول هایی که زندگی می بخشند

سیامک، 28 سال دارد و دانشجوی دکترا است، روزی که به این بیماری دچار شد در مقطع کارشناسی تحصیل می کرد و حتی بارها تصمیم گرفته بود تا قید درس و مشق را بزند ولی به قول خودش، او از سرطان هم قوی تر است .

سیامک در این خصوص می گوید: سال 93 بود که از ناحیه لنفاوی دچار درد و تورم شدم، وقتی به پزشک مراجعه کردم، با برگه آزمایشی که به سرطان خون و لنفاوی اشاره شده بود؛ همه جهان دور سرم چرخید و به یکباره هر آرزویی که داشتم بر باد رفت .

او ادامه می دهد: سال ها تحت شیمی درمانی بودم ولی دیگر اثری نداشت و این میهمان ناخوانده در وجودم کنگر خورده و لنگر انداخته بود؛ از این رو درمان نهایی برایم، پیوند مغز و استخوان اعلام شد .

سیامک اضافه می نماید: هیچ اطلاعاتی در رابطه با پیوند مغز و استخوان و سلول های بنیادی نداشتم و همه شرحات را خانم دکتر سیما شاه محمدی فرید به من داد و در نهایت دنبال اهدا نماینده سازگار با سلول های من بودند .

به گفته خودش، ابتدا آزمایش روی خواهر، برادر، پدر و مادر و بستگان درجه یک انجام گرفت که هیچ کدام با او سازگار نبود .

او اذعان می نماید: دروغ نگویم کمی ناامید شده بودم و فکر نمی کردم که دیگر اهدا نماینده هم سازگاری برایم پیدا شود ولی یک روز معجزه شد و با من تماس دریافتد که سازگاری من با یک خانم تهرانی که ساکن آلمان است، مشابه بوده و می توان بقیه اقدامات برای اهدای سلول انجام گیرد .

ماسک روی صورتش را کنار زده و لبخندی از روی شُکر بر روی لب جاری می نماید و می گوید: من خیلی خوش شانس هستم که شانس یک اهدای سلول از غیرخویشاوند برایم انجام گرفت و حتی لقب اولین بیمار گیرنده سلول از غیر خویشاوند در تبریز را هم گرفته ام .

تولدی دوباره با سلول های بنیادی

از او در خصوص چگونگی اهدای سلول از آن خانم را می پرسم که این گونه تعریف می نماید: این خانم چند سال پیش و زمانی که ساکن ایران بود، داوطلب برای اهدای سلول شده و مشخصات HLA او در سامانه بانک اهدای خون ثبت می شود ولی بعدها به آلمان مهاجرت می نماید و از شانس من وقتی با او تماس می گیرند برای گذراندن تعطیلات به ایران آمده بود و با کمال میل قبول می نماید تا بلیط خود را کنسل نموده و اهدای سلول کند .

سیامک ادامه می دهد: اکنون سلول های آن فرشته در بدن من جاری است و حتی با این پیوند، تمامی مشخصات خون من از جمله گروه خونی ام عوض شده و مشابه آن خانم شده است و به عبارتی من دوبار متولد شده ام یکبار 28 سال پیش و یکبار در تیرماه سال 1398 .

با همه این اوصاف و روایت هایی از یک اتفاق به سراغ دکتر سیما شاه محمدی فرید، مسوول مرکز پذیره نویسی HLA و اهدای سلول های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز برای دریافت اطلاعات تکمیلی می رویم.

مسوول مرکز پذیره نویسی و اهدای سلول های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز به خبرنگار فارس می گوید: تعداد داوطلب برای اهدای سلول در ایران و آذربایجان شرقی بسیار کم است و این شانس برای درمان را کم می نماید ولی برای توسعه بانک اهدا نماینده، ابتدا باید منبع قوی اقتصادی خوبی و امکانات درمانی مناسب تامین شود .

او اضافه می نماید: اگر بتوانیم منبع اقتصادی قوی برای تهیه کیت های HLA را تامین کنیم و فرهنگسازی لازم را انجام دهیم می توان فراخوان داده و داوطلب پذیرش کنیم .

دکتر شاه محمدی معتقد است، نباید در پذیرش داوطلب اهدا نماینده دست به کارهای جو سازی زد چراکه یکبار در برنامه خندوانه نسبت به سول های بنیادی حساس سازی صورت گرفت و از فردای آن روز صف طویلی برای اهدای سلول تشکیل شد ولی با فروکش کردن این تب تند، افرادی که ثبت نام نموده بودند، پشیمان شده و لیست ریزش کرد .

او شرح می دهد: سیستم بانک اهدا نماینده سلول های بنیادی به شکل مرکز به مرکز تصمیم گیری می نماید که ما سن اهدا نماینده ها را بین 18 تا 40 سال اعلام نموده ایم که در صورت سالم بودن فرد می توان تا 45 سال نیز پیوند گرفت .

مقام مرکز پذیره نویسی و اهدای سلول های بنیادی خونساز در بیمارستان قاضی تبریز با اشاره بر اینکه در قدم اول برای اهدای سلول از خواهر و برادر و پدر و مادر و اقوام درجه یک آزمایش می گیریم، می افزاید: در صورت ناسازگاری به سراغ بانک اهدا نماینده می رویم که در صورت وجود داوطلبان زیاد، شانس برای بیمار افزایش می یابد چراکه سازگاری با غیر خویشاوند یک در 10 هزار است .

980داوطلب اهدای سلول در آذربایجان شرقی

دکتر شاه محمدی می گوید: اکنون در تبریز 980 داوطلب برای اهدای سلول وجود دارد که از 600 نفر آزمایش HLA گرفته شده و در سامانه ثبت شده است. شایر این مقدار بسیار کم باشد ولی سیستم بانک اهدانماینده در تبریز پویا است و مطمئن هستیم که همه افرادی که ثبت نام نموده اند، پای کار هستند .

برای داوطلب شدن اهدای سلول جوگیر نشویم، احتیاج به بودجه کافی برای پذیرش داوطلب

او با تاکید بر اینکه هزینه کیت هر آزمایش HLA در حدود 350 هزار تومان است، می افزاید: ما به یک بودجه قوی برای این انجام این آزمایش ها احتیاج داریم و باید تشکل های مردم نهاد و خیرین وارد شده و دست ما را بگیرند چراکه هدف برای آذربایجان شرقی 10 هزار نفر است و در صورت عملی شدن می توان شانس بیماران را افزایش داد .

او اضافه می نماید: در حال حاضر جمعیت کشور آلمان با ایران یکی است، ولی جمعیت داوطلبی آنها 8 میلیون نفر است در حالیکه جمعیت داوطلبی ایران در کل کشور 50 هزار نفر می باشد و اگر بتوانیم به هدف 10 هزار نفر در استان برسیم قطعا برای هر بیمار لااقل یک شانس خواهد داشت.

خانم دکتر شاه محمدی یادآور می شود: ما در بعضی موارد مجبور به دریافت سلول از کشور آلمان هستیم که این از عهده هر خانواده ای بر نمی آید زیرا هزینه گمرکی برای انتقال سلول در حدود 40 هزار یورو می باشد .

اهدای سلول های بنیادی خطری برای اهدا نماینده ندارد

او تاکید می نماید: اهدای سلول های بنیادی هیچ خطری برای فرد اهدا نماینده ندارد به طوریکه اگر نتایج آزمایش HLA فرد اهدا نماینده با گیرنده سازگار باشد، مرحله بعدی آزمایشات را انجام می دهد و در نهایت در 5 نوبت آمپول زیرجلدی به فرد اهدا نماینده می زنیم تا محرک رشد سلول های بنیادی شود و سرازیر به خون فرد می شود و دیگر احتیاجی به نمونه گیری مغز و استخوان نیس و همچنین بعد از آمپول ها فرد اهدا نماینده دراز کشیده و همانند اهدای خون، خونش در دستگاه می چرخد و قسمت های مغز و استخوان از خون جدا شده و خود خون به بدن اهدا نماینده باز می شود .

5سی سی خون زندگی نمی بخشد بلکه برای آزمایش اولیه ثبت نام است

دکتر شاه محمدی می افزاید: البته در بعضی تبلیغات نوشته اند که با 5 سی سی جان یک فرد را نجات داد در حالیکه این با عقل سلیم جور در نمی آید و باید اکسیر یا معجزه ای شود چراکه آن 5 سی سی خون برای HLA می باشد و اصلا در روز ثبت نام ما هیچ سلولی از افراد نمی گیریم .

او در سرانجام تاکید می نماید: اهدای سلول های بنیادی موضوع فرهنگی است که باید همانند اهدای عضو در جامعه جا بیافتد و ما بتوانیم گروه هدف خود که غالبا جوانان و مردان هستند را جذب کنیم و روحیه از خودگذشتگی را از بچه ها شروع کنیم .

امروز، روز جهانی اهدانمایندگان سلول های بنیادی است. سلول های بنیادی که ثروت درونی نام گرفته اند، به گفته پزشکان، مادر تمامی سلول ها هستند، سلول هایی که وقتی وارد علم پزشکی می شوند نقش مهمی در بهبود بیماری های سرطانی، تالاسمی، خونی و نقص سیستم ایمنی بدن ایفا نمایند .

شیوه اهدا، به وسیله خون و مشابه اهدای خون است. در حال حاضر تعداد جمعیت ثبت نام شده بسیار پایین است و این یعنی بیماران کمتری شانس زنده ماندن دارند، بیمارانی که بیشتر آنها را بچه ها تشکیل می دهند. طبق آمارها، 30 درصد افراد بیمار از خانواده و فامیل خود فرد مشابه را پیدا می نمایند ولی 70 درصد دیگر، در خانواده و فامیل فردی با ژنتیک مشابه را پیدا ننموده و باید از افراد غیرخویشاوند ژنتیک مشابه را پیدا نمایند و درصورت پیدا نکردن گزینه هایی با چنین ویژگی هایی، جان خود را ازدست می دهند .

همچنین تعداد افرادی که از لحاظ ژنتیکی در جامعه انسانی باهم مشابه باشند بسیار پایین است (به علت شرط سازگاری ژنتیکی برای پیوند ممکن است تنها شما، فرد مشابه به یک بیمار و نجاتگر باشید). کافی است نیم ساعت وقت بگذاریم و با یک آزمایش ساده خون، عضوی از این بانک سلول بنیادی شویم .

تو نیکی می کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز.

منبع:فارس

،